خــــــــــدایا
خواستم بگویم تــنهایم
اما...
نـــــــــــگاه خندانت، مرا شــرمگین کرد
چه کسی بـــــــــــــــهتر از تو ...
...
ولی عجیب دلتنگم
گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را....
و صدای شکستنها را....
و وجدانم را محاکمه می کنم
من کدامین قلب را شکستم
و کدامین امید را نا امید کردم
و کدامین احساس را له کردم
و کدامین خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم....
دلتنگی ام
به قلم توصیف نمی شود
با اشک پایان نمی گیرد
و به دل آرام نمی گیرد
عجیب است
چه احساس غریبانه ایست
دلتنگی....