نــــمیدانم همهء کوچه ها بن بست شده اند یا، من راه را نمیدانم
نــــمیدانم فشار زندگیم افتاده یا، من شهدی برای شیرین کردنش ندارم
نــــمیدانم تلخی نوشتهایم از طعم گس قهوه است یا، از تلخندهایی که شنیده ام
نــــمیدانم سازهای دنیا کوک نسیت ، یا چون به ساز دل من نمینوازند ، نمیرقصم
نــــمیدانم این کورسوی همیشه روشن ازمهتاب است یا،چشمهای همیشه نگران مادرم
نـــــمیدانم این آلودگی که به خفقانم میکوشد از شهرمن است یا،از بوی جگرسوخته ای
نــــمیدانم ابرها همیشه سیاهند یا ، از وقتی عشقم نیست هوای آسمان من ابریست
نــــمیدانم خدایــــــــــــم مرا نمیخواند یا، گوشهایم در گذر ایام سنگین شده اند
نــــمیدانم دیوارهای فاصله بلندند یا، من کوچکم برای عبور از آنها
نــــمیدانم عشق هم شایعه است یا، من در توهم غریبی سر گردانم
نــــمیدانم دلم گیر است یا، از نبودن احساسی دلگیرم
نــــمیدانم اینها که من نمیدانم تاوان است یا امتحان
من هیــــــــــچ نمیـــــــــــدانم